loading...
love good
پرهام بازدید : 5 دوشنبه 12 اسفند 1392 نظرات (0)

آن شب باران می بارید آن شب باران می بارید… باران که می بارد به تو مشتاق تر می شوم… و از همین شوق بی چتر آمدم… ولی آمدم… و تو نمی دانی که جه بارانی بود، چون نیامدی… و باران می بارید… آن شب تب کردم و تو هیچ نکردی…و باران می بارید… و بالاخره دیشب مردم و حتی تو تب هم نکردی… زندگی اتفاق غریبی است… عرصه جولان آدم ها… که مدام در حرکتند و در شتاب… آدم هایی که می دوند برای زنده ماندن… برای چند ساعت و چند ثانیه بیشتر ماندن… می دوند برای رسیدن به چیزهای بیشتر… اما درست آن موقع که می خواهند از آن لذت ببرند.. دیر می شود… و باید رفت… می رود بی آن که … کاش در عبور همین ثانیه ها و در میان دویدن همین آدمها، به فکر قدم زدن باشیم… قدم زدن برای زندگی… برای زندگی کردن

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 9
  • بازدید کلی : 112